میخواهم
که در کنارتان
گام بردارم
(برای
عزیزانِ در
ایران)
میخواهم
که در کنارتان
گام بردارم
در
این شب کوتاهِ
سرریز از امید
در
کنارتان به
انتظار نشینم
برای
صبحی که شما
را است در پیش
همچو
بینوایی در
گوشهای
که
از سرِ نیاز
برآورده دست
خویش
میخواهم
که در کنارتان
گام بردارم
در
امتداد
خیابانهای نورانی
و
مقدس
این شهر
شهری
انباشته از
غریو و غم
با
خشمی که تنها
خیابانها
تاب
میآوردنش
باور
کنید حرفهایم
را
حرفهایی
نه توخالی
که
حرفهایی
راستین
مالامال
از میلِ بودن مانند
شما
شما
که بیباکاید
و شجاع
هرچند
زخمی، هرچند دلخسته
و
گام بردارم در
کنارتان
امروز
و فردا
و
باقی روزهای
مانده در راه
مینویسم
برایتان تا مُجابتان
کنم
که:
نغمهی پرشور هستی
را سر دهید
جانانه
عشق بورزید
با
جسارت در هر
خیابان قدم زنید
که
هر خیابان با
چراغی است روشن
چراغی
نه از جانب
شرق و نه غرب
که
نور آن برآمده
از بلور قلب
به
هر جا که میروید
در
هر خیابانی که
پای مینهید
ترس
به دل راه
ندهید
چه
که آنها که نمیهراسند
رهاتریناند