Ann Sheppard
MAHVASH SABET
Persian Poems
تولدم
تولدم
را پایانی
نیست و نه
دردم را
تولدم
آن روزی نیست
که
در
طلیعه درد و
درک
شادان
و گریان از
مادر زاده شدم
تولدم
روزی است که
گهواره
عادتی را ترک
گویم
که
درد آن را
مادرم کشید
و درد
این یک را من
خودم
و
تولدم را
پایانی نیست
!و نه
دردم را
در
گاه فرو کاستن
تسلسل و تکرار
بانگی
در منست که:
زادن
و پس دوباره
نهادن؟
بس
است
خدای
را بس است
و
فریادی در پی
که:
!بازت
هوای گاهواره
و خوابیدن
!بازت
هوای خواب دگر
دیدن
بلی
تولدم
را پایانی
نیست
...و نهدردم را
رها جلد دوم
اشعار زندان
بیدمعلق
در
دلم از عشق
یار وه که چه
شوری به پاست
بار
ندانم چه شد
خانه ندانم
کجاست
شعله
سرکش چنین ،
راه کمر کش
چنین
دانش
و بینش مبین
خانه ما بر
هواست
می
کشی ام سوی
خاک، می بری
ام تا مغاک
جامه
کنم چاک چاک
جان من از تن
رهاست
بید
معلق منم، سوده
مطلق منم
ساده
کن این ماجرا
تیغ بدست
شماست
اینکم
این جان و تن
تا بستانی ز
من
دار
و ندارم همین
آینه بی ریاست
بذر
شقایق مرا
کشتی و قایق
مرا
>
باد
تو می کاری و
میوه توفان
مراست
سخت
گریزی ز ما
تلخ ستیزی به
ما
جنگ
گزیند روا
آنکه اسیر
هواست
آه
دریغا که این صید
ز دست تو رفت
زخم
نبیند دگر زهر
به کامش دواست
ما
پی صلحیم و
عشق نفرت تو
از چه رو
وه
که در این
ماجرا راه کجا
تا کجاست
رها
او
خواب بود
خانه
اش در دست های
سر کش سیلاب
بود
هیچ
احساسی نکرد
او خواب بود
غرق
رویا
در
گمان گوشه
آرام و دنج و
ساکت تالاب
بود
کوه
می غرید و سیل
آتش از آن قله
خاموش می بارید
و او
در
توهم در خیال
یک شب مهتاب
بود
در
گریز از خود
در
گریز از او
در
گریز از هر که
روزی در کنارش
زنده و شاداب
بود
نقش
ها می زد
ولیکن نقش او
بر آب بود
دست
های خالی اش
در جستجوی قرص
های خواب بود
خانه
اش در دست های
سر کش سیلاب
بود
!هیچ
احساسی نکرد
او خواب بود
رها
قلمم
را بشکست
قلمم
را بشکست
قلمم
نیست به دست
و
صدایم را
بردند به یغمای
ستم
اینک
اما
می
نویسم با اشک
بر امواج صدا
می
نویسم با ناخن
هایم روی هوا
می
نویسم با
چشمانم روی
نگاه
قلمم
نیست ولی
شعر
می بارد از هر
نفسم
شوق
می جوشد از
گوشه تار قفسم
عشق
را پنهان می
سازم در قالب
شعر
...شعر
را پنهان می
دارم در گوشه
ذهن
حکایت
عاشقی جلد سوم
اشعار زندان
برای
دیدن تو
برای
دیدن تو
چه
رویا ها از سر
گذرانده ام
!و
چه کابوس ها
برای
دیدن تو
ده
ها هزار بار
ساعت شنی را
بر گردانده ام
و
میلیون ها بار
شازده
کوچولو را
بر
روی شانه برده
ام تا طلوع را
تماشا کند
و
او میلیون ها
بار مرا برده
است
تا
غروب را تماشا
کنم
برای
دیدن تو می
آمدم
که
یک ستاره به
دامنم افتاد
و
یک ستاره دیگر
در چشمم
برای
دیدن تو می
آمدم
که
بام نقره فام
شد
و
گیسوان بلندم
نقره فام شد
...برای
دیدن تو می
آمدم
حکایت عاشقی
Mahvash Sabet
Bio: Mahvash Sabet is a teacher and school principal who was dismissed from public education for being a Bahá’í. For the last 15 years, she has been director of the Bahá’í Institute for Higher Education, which provides alternative higher education for Bahá’í youth. She also served as secretary to the Friends. Mrs. Sabet was arrested in Mashhad on 5 March 2008 and served a ten-year prison sentence. She was released from Evin prison on 18 September 2017. While in prison, Sabet wrote a number of poems, which were eventually translated into English by Violette and Ali Nakhjavani, adapted by Bahiyyih Nakjavani, and in 2013, published by George Ronald. On October 10, 2017, Mahvash Sabet was named 2017 International Writer of Courage by PEN International and co-winner of the annual Pinter Prize.